قطره های کوچک افکارم

ساخت وبلاگ
امروز سطح جدیدی از دیوانگی رو تجربه کردم و نه کار خاصی ام انجامندادم...فقط حس کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم و صرفا دلم میخواست ومیخواد جیغ بزنم، گریه کنم، گیس همه رو بکشم:)و دلم یه سطحی از آزادی و رهایی رو میخواست که احساس کردم فقط کوکیا هم سانانش میتونه اون حس رو بهم بده آما تنها کوک در دسترسم کوکاکولابود که خب خدایان رو شکر!و بابام منو نموده با حرفاش الان چهار روز میگذره و من نموده ترینم...کوتاه:بهم گفت بلیتمو یه هفته بعد از رفتن خودش بگیره که برم us و گفتم نه چونکارهایی برای انجام دادن دارم و ازون روز اول احساس قوی بودن، احمقبودن و ناتوانی کردم...!احساس کردم خیانته وقتی خودم میتونم برم برم ور دل اون کار کنم و اونبکن نکن برام بکنه و آزارم بده و تو شرایط سخت قرارم بده! pcod دهنمو سرویس کرده و لخته خون دفع میکنم با هر ارگ*سم به دو تادکتر گفتم یکی مذهبی/ گیاهی و یه متخصص رندم(!) جالبتر اینکه دکترمذهبی جاجم نکرد و همدردی کرد اما متخصص چرت و پرت گفت=))))اما در نهایت جوری کلمه طبیعیه رو ادا میکنن که شک میکنم پس من دیووونهام که هربار با دیدن لخته و خون درحالیکه پریود نیستم شوک میشم ومیخوام گریه کنم:))و نه پریود نشدم چند ماهه و واقعا دلتون خواست به دشمناتون بگید ایشالاpcod بگیرن:))))) قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:03

دارم برای بار دوم سریال GIRLS رو میبینم و واقعا بنظرم قشنگه! ببینید و بیایدنظرتونو بهم بگید:")آیا میدونستید زعفرون یک مثقالش شده هشتصد هزارتومن؟:))))آیا میدونستید کلاسور A3 پاپکو شده سیصد هزارتومن؟:))))آیا میدونستید خاویار دو میلیان و پونصد هزارتومنه؟:)))))آیا میدونستید مامانم میخواست دیروز به برنجی که قرار بود با قرمه سبزیبخوریم زعفرون نزنه؟آیا زعفرون حذف میشود؟بنظر من نه خیر!!! اما با ماهمراه باشید...!پ ن:نه جدا پول کلاسور پاپکو رو ندارم و حس میکنم پوشه A3 هم همون کار رومیکنه:") ولی دفتر کلاسوری A5 میخوام که همونم صد و خورده ایه واقعاچرا؟یه دفتر کلاسوری زشت پلاستیکی بد رنگ که تنها رنگ خوبش مشکیشهصد تومن؟!:/ پاپکو جدا زشته!! قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:30

پستچی اومد و فکر نمیکردم امروز اصلا بیاد حاضر نبودم و زنگ کهزد گفتم پنج دقیقه صبر کنه بدو بدو داشتم شلوار میپوشیدم کهناخن شستم که بلند شده بود از ته ترک خورد از شدت عصبانیتمیخواستم گریه کنم چون دو روز پیشم میخواستم از حالت بادومیشکلش بدم به مربعی همیشگی و کوتاهش کنم و ناخن شستم همغرورآفرین و زیبا و بلند بود:))خلاصه با دلی شکسته یه پنجاهی نو هم گذاشتم تو پاکت پول کهعیدی بدم به آقای پستچی و بدو بدو رفتم پایین بستمو گرفتم والانم غمگین با سوهان سعی کردم اون قسمت ترک خورده از ته روجدا کنم و دورش چسب پیچیدم:"))حالا قسمت دردناک ماجرا اینجاست که لیترلی همه تو ناخن من چشمدارن و میپرسن برای خودته؟یا با یه حسرتی نگاه میکنن خلاصهشایدم چشم خوردم دوستان=))شما فکر کن من واسه تمیز کردن اتاقمم دستکش لاتکس میپوشم کهناخنم نشکنه اونوقت ایجوری شد:") پ ن۱:واقعا ازین سایتا که دم به دقیقه تیپاکسشونو میکنن پست و پستو میکنن تیپاکس بدم میاد ازینکه یه سیستم پیامک ندارن تا بفهمیبسته کوفتیت کجاست...پ ن۲:این شکستن و ناخنو میخواستم به دوستم بگم تا همدردی کنه ولیاز اونجایی که حس میکنم درد کشیدن من واسش لذت بخشه اینجانوشتم=) قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 23:54

خوابم بهم ریخته و کل دیروز فقط یه کیک خوردم و تا ساعت‌یکشبش غذایی نخوردم...بعد دو سه ماه ول کردن و دارو نخوردن یه لک بینی داشتم وخوشحال شدم که عه فاینالی پریود و مث سگ عصبی شدم که اگرلک بینی باشه و تا بیشتر از هفت روز ادامه داشته باشه چی؟! دلممسوخت چه چیزایی به زندگی برم میگردونه وجود نداره تو زندگیم:')دوست دانشگاهم که ازم چندان خبری نمیگیره و بیرون رفتناش باکسایی دیگه اس مث همیشه و هر ماه پیام داده پری سا خوبی و جدادلم میخواست بنویسم اگر مردم میگم اولین نفر به تو خبر بدن تابدونی:)) شبیه تیپیکال لاس زدن پسراس که متاسفانه میرینن...بجاش گفتم خوبم تو خوبی؟ که پز مزا و حرفاشو بهم بزنه و گفتفلانی دوست دانشگاهمون که یهو ارتباطتشو قطع کرد، شوهر‌کرد،وقتی خواست طلاق بگیره به ما پیام داد ما فهمیدیم عه شوهرکرده،بهش پیام داده حامله اس و بچه اش قراره به دنیا بیاد خداوکیلی به عنم=)و اصلا به تو پیام داده به من چه؟ برو واسه همونایی که باهاشون۹۹ درصد وقتتو میگذرونی تعریف کن...(صدای پس زمینه مغزمحسود حسود هرگز نیاسود!)صد البته ما اینجا برای پریود شدن دست و پا میزنیم و ریده میشهتوزندگیمون یکی دیگه بی مسئولیتانه طور حامله میشه بسیار همعالی!کسیکه تا دیروز میخواست طلاق بگیره یهو حامله اس(ای کاشبتونم جاج نکنم!)الانم جدا دلم میخواد گریه کنم بخاطر پوچی و مزخرفی زندگی،برای بچه به دنیا نیومده دوستم که یحتمل از من بدبخت تره="))پ ن:ما ۲۶ سالمونه و بنظرم هنوز خیلی جوونیم واسه مادر شدن و کلامیخواید مادر شید برید از پرورشگاه سرپرستی بگیرید..پ ن ۲:من نهایتا یه گوربا مشکی میخوامپ ن۳:کاش جدی پریود شم و بعدشم مثل آدم دوره اش طی شه خستهشدم...میدونستید اگر پریود نمیشید ینی تخمک از دست نمیدید وهنوزم ممکنه حامله بش قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 6:20

آغ بابام واسه بار دوم گفت که دکترم گفته داروهای اینجا و امکانتشخوب نیست و برنامه میریزم که برگردم آمریکا. گفتم آره برو و منمبیام هم برای تو خوب میشه هم من و دیگه نگران اجاره خونه و کارپیدا کردن نخواهم بود و بلاه بلاه...بازم برگشت گفت تو دو دفعه اومدی امریکا چرا نموندی و دوبارهخنجرو وارد بدنم کرد؛ خیلی آروم بهش توضیح دادم بار اول داشتمکار میکردم و دردم ساپورت نکردن تو و خونه بود!! چون زنتنمیخواست من خونتون بمونم و بار دومم زنت رسما داشت دست رومن بلند میکرد و چمدونمو پاره کرد میموندم تو پروسه طلاقتونهیزم آتیشش میشدم؟!برگشت گفت من بار اول گفتم مسائل خونه رو نگو به ایران ولی توگفتی و خانمم شنود داشت و حرفاتو شنیده بود(احتمالا ضبط کردهبود واسش گذاشته...) گفتم من یه دختر ۲۰ ساله بی تجربه بودم کهداشتم درد میکشیدم خب معلوم بود مسائل خودمو به مامانممیگفتم...برگشت گفت میدونی مشکل تو چیه؟نمیتونی عذرخواهی کنی بلدنیستی بگی ببخشید...پریدم وسط حرفش که نه بلدم اما کاری نکردمکه عذرخواهی کنم(بختت زن!یه چیزی ام بدهکاری!)برگشت گفت ببین ببین ببین و ممتد هی گفت ببین عصبی و با خشمو یهو قطع کرد و نتیجتا رید تو اعصابم و دوباره تا دو هفته یا بلکهبیشتر باید فرو برم تو خودم و عصبی باشم...درد اونجاست که من ازش نخواستم بخاطر بار اولی که زنش گفتنمیخواد تو خونشون باشم منو از خونه بیرون کرد یا بخاطر‌بار دومیکه تو اون شرایط منو برد که فقط حرص اون زنو در بیاره هیچوقتازش نخواستم معذرت بخواد و اونوقت تو توقع داری برای گناهنکرده ازت معذرت بخوام؟! زارررت...پ ن:ترومای بار اولی که رفتم انقد زیاده که تک به تک چیزایی که یادممیاد باعث میشه دلم بخواد خودمو بکشم که چرا سکوت کردم یهکلید خونه رو به من نداده بود یه سیم کارت قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 6:20

از کتاب اول و دوم مجموعه ناپل خوشم میاد، غم و شادیشو میتونیتحمل کنی و کمتر میشکنی یه روایت که با بعضی قسمتاش همذاتپنداری میکنی و مشتاقی به خوندن!کتاب سوم "آنها که میروند و آنها که میمانند" اما برام مث سم میمونهاز اولش که کتابارو برای تولدم گرفتم و خوشحال بودم مث یه نفرینتو سرم تکرار میشد که به اون کتاب میرسم به اون فصل اذیت کنندهکه با تمامش با تک تک جملاتش میتونم زندگی رو ببینم و چقدر آزاردهنده اس، چقدر واقعیه و چقدر همه چیز ازون سال ها تا همین الانتغیر نکرده‌...کل مجموعه تا جلد سه اشکم رو در میاره و درآورده اماغم کتاب سوم به قدری زیاده که دلم میخواد کتابو سرسری تورق کنمتا تموم شه تو کتاب سوم منم مثل لی لا مثل آغازی که نوشته شدهکه لی لا تمام خودشو پاک و گم و گور کرده دوست دارم خودمو پاکو گم و گور کنم...پ ن:ترجمه عالی نیست گاهی حتی سخت میشه و روون نیست، دسترسیبه متن انگلیسی نداشتم وگرنه ترجیحم خوندنش به زبان انگلیسیبود:)) ترجمه من نشر ثالثه!با همه اینها توصیه اش میکنم بخونید و همزمان سریال رو ببینید. قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 6:20

پریشب پسرداییم ساعت یک برام پیام فرستاده بود و خب من خواببودم(دو هفته اس که با چنگ و دندون سعی میکنم شبا زود بخوابم!)فردا صبحش دیدم پیامشو پاک کرده و بهش زنگ نزدم و پیامم ندادمچون ما ارتباط آنچنانی نداریم با هم:)) بعد ازظهر زنگ زد که دارید بهمن دو تومن بدید من قسط ماشینم سررسیده نیاز دارم...مامانم؟بدیم گناه داره...من؟گفتم اول زنگ بزنیم به داییم از اون بپرسیم چون پسر دایی مناستاد پول کندن و پس ندادنه:)) داییم گفت که گویا زنداییم مریضشده و علی بردتش بیمارستان و پول ندارن و آره بدین بهش منتهانهایت زرنگی من چه بود؟اینکه گفتم باشه من میریزم به حسابزنداییم...حالا نهایتا یه تومن دو تومن ارزش نوشتن داره؟نه اما مسئلهاینجاست که آخرین باری که من با دخترداییم و زنداییم هم کلامشدم تو یه مسافرت بود که دخترداییم کلی به من و مامانم توهینکرد، منو بلاک کرد و زنگ زد به مامانم و جیغ داد کرد و آخرشم گفتمن عمه ای مث تو ندارم:))) چرا؟ چون مامانم به پسردهییم گفته بودباید مهتاب بیاد و رفتارش رو توضیح بده وگرنه برای من دیگه وجودنداره و خب دخترداییم پیش دستی کرد که خب به عنم=) ازونطرفمگفت حق نداری با مامانم و بابام هم ارتباط داشته باشی؛ اینجا شایدواستون سوال پیش اومده باشه که دخترداییم چند سالشه؟۲۹ سالدوستان اما رفتارش به سان بچه های ۱۰ ساله اس...داییم آدم حسابش نکرد و هم چنان با ما ارتباط داره اما زن داییم؟همون فرداش رابطه شو با ما قطع کرد تا دیشب و دیشبم حتیخودش زنگ نزد بگه پول میخواد حالا جدا برای من سواله این خوبیکردن و پول دادن کار درستی بود یا سادگی بودش؟!من مطمئنم بعدا زنداییم زنگ نمیزنه و تشکر نمیکنه و نیازی همنیست ولی یکم یه جوری نیست؟!:))احساس میکنم احتمالا حقمسلمشون میدونن از زنداییم ناراحتم قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 14:24

سه گانه ناپل بود که دوست داشتم بخرم و ازتون درخواست گلریزونکرده بودم؟:)) برای تولدم خریدمش:")تولدم هشت بهمنه و ما پنجم جشن گرفتیم و چون بهم نچسبید (باوجود سفارش کیک و بلاه بلاه بلاه!!)و چون من و مامان تو یه ماهمتولد شدیم و روز تولدمون خیلی نزدیکه روز اصلی تولدم هشتبهمن یه کیک دیگه خریدیم، دوباره آرایش کردیم و شمع فوت کردیمجفتمونو و عکس گرفتیم(دلم یهو خواست خودم و مامان باشیمفقط!)خلاصه ازونروز ریسه نور بالای مبل با تیکه های چسب وصلن بهدیوار و الان روشن کردمشون تا اولین کتابو شروع کنم و حقیقتا ازمیزان اسامی شخصیت ها خوف کردم چرا تو سریال اونقدر زیادبنظر نمیومدن؟!شاید چون میدیدیمشون این زیاد بودن اسامی اونمواسه منی که اسمارو به شدت قاطی میکنم خوب نیست اماit is what it is به قول مامان پول خرجش کردم و تا ورق به ورقکتابارو بو نکردم و نجوریدم و نخوندم کنار نمیکشم:))پ ن:یه وقت فکر نکنید به گ*یی نداشتیما خیر پر از به گ*یی بودیم ازخراب شدن پکیج یه روز قبل تولدم که میخواستم برم حموم تا درد وورم پای مامان که وحشت زدم میکنه تا مسائلی که با آغ بابا به وجوداومده همشون زجرم دادن=)) قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 14:24

مرگ منو نمیترسونه اما فکر کردن به کلمه تناسخ رعشه تو جونممیندازه چون معلوم نیست اگه زندگی دیگه ای باشه ما تو چه کالبدیمیایم و چکار قراره بکنیم؟ میوفتیم طبقه های زیر یا طبقه هایاول؟!(the paltform)اما فکر نیست شدن در آن و کسری از ثانیه و تبدیل شدن به یهمولکول نمیدونم چی چی منو حتی خوشحال میکنه:)مامان میگفت ما که شی نیستیم ۵۰۰ سال دیگه از زیر خاک درمونبیارن و بازم باقی بمونیم که حتی همون اشیا هم فرسوده میشن امابحث من فرسودگی جسمی نیست! احساسات زیادی و بیش از اندازهان، کانسپت زمین و اتفاقات بدش شت ماجرارو درآورده و نهایتا خبکه چه؟بنظرم یه بیگ بنگ لازم داریم یا حداقل من یه بیگ بنگمیخوام=)عا و تازه بدتر از همه گولمون زدن اشرف مخلوقاتین اما نه دوستانما بدبخت ترین موجود روی این کره خاکی هستیم به سبب فکرکردن و مهم ترینش احساس کردن! امان از تموم احساسات لعنتیمونکه یه افسردگیش بدتر از سردرد از پا میندازه...احساس فقدان، ترس،دوست نداشته شدن، نفرت...تو ماچه عزیزانم تو ماچ! قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 14:24

میگی هی بیب بعد برای من قلب صورتی میفرستی؟! ک*کش بعدشدو روز پیاممو جواب نمیدی که چه؟ برات مهم نیست خب من ریدمفرق سرت روانی‌..‌:)))حالا تو جواب بده من اصلا جوابتو نامیدم!پ ن: حالا این همون ک*کشیه که منو دیده بود هی دستامو ناز میکردمیمالیو و هی تیک میزد میگفتم نکن عزیزم و ادامه میداد! و سرآخرم گفت بیا اگه تا فلان سال مجرد بودیم با هم باشیم خبآخه:)))))))...سر همین اداهاش مفهوم تجاوزکلامی مرور کردم و دیدم چون بیشتراز ده سال دوستیم دلیل نمیشه از زیرش در بره! حالا این بازی ودستکاری روانی رو دوست داره؟ادامه بده من نمیخوام دیگه نقشیتوش داشته باشم!همه ی اینها برای چه؟چون از لحاظ جنسیتی کام اوت کردیم؟!:)))) قطره های کوچک افکارم...ادامه مطلب
ما را در سایت قطره های کوچک افکارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 20:38