امروز سطح جدیدی از دیوانگی رو تجربه کردم و نه کار خاصی ام انجام
ندادم...فقط حس کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم و صرفا دلم میخواست و
میخواد جیغ بزنم، گریه کنم، گیس همه رو بکشم:)
و دلم یه سطحی از آزادی و رهایی رو میخواست که احساس کردم فقط کوک
یا هم سانانش میتونه اون حس رو بهم بده آما تنها کوک در دسترسم کوکاکولا
بود که خب خدایان رو شکر!
و بابام منو نموده با حرفاش الان چهار روز میگذره و من نموده ترینم...
کوتاه:
بهم گفت بلیتمو یه هفته بعد از رفتن خودش بگیره که برم us و گفتم نه چون
کارهایی برای انجام دادن دارم و ازون روز اول احساس قوی بودن، احمق
بودن و ناتوانی کردم...!
احساس کردم خیانته وقتی خودم میتونم برم برم ور دل اون کار کنم و اون
بکن نکن برام بکنه و آزارم بده و تو شرایط سخت قرارم بده!
pcod دهنمو سرویس کرده و لخته خون دفع میکنم با هر ارگ*سم به دو تا
دکتر گفتم یکی مذهبی/ گیاهی و یه متخصص رندم(!) جالبتر اینکه دکتر
مذهبی جاجم نکرد و همدردی کرد اما متخصص چرت و پرت گفت=))))
اما در نهایت جوری کلمه طبیعیه رو ادا میکنن که شک میکنم پس من دیووونه
ام که هربار با دیدن لخته و خون درحالیکه پریود نیستم شوک میشم و
میخوام گریه کنم:))
و نه پریود نشدم چند ماهه و واقعا دلتون خواست به دشمناتون بگید ایشالا
pcod بگیرن:)))))
قطره های کوچک افکارم...برچسب : نویسنده : 3rainygirld بازدید : 13